از خودم دور میشوم
تا به تو نزدیکتر باش
این روزها . . .
" خیال "
تنها راه با تو بودن است !
بغض
دست هایی ست
که از بیم آغـــــوش شدن
توی جیبم محــــکم مشت کرده ام
وقتی عابری که عطر تو را به تن زده
تو نیستی !
اینجا مهم نیست کجاست ،
بی تــــو...
همه جا دور است...
چه زخم هایی بردلم خورد؛
تا یــــاد گرفـــتم
که هیــچ نـــــوازشی،
بـــــــــی درد نیست . . .
حسادت نکن!
آنکه بعدازتوبغل کرده ام!
زانوی غم است. نه آغوش دیگری!!
تا رۅزے ڪــﮧ بــۅد،
دســت هــایشــ بــۅے گل سرخــ میـداد!
از رۅزے ڪــﮧ رفــت
گل هــاے سرخــ
بــۅے دســت هـاے اۅ را میـدهنـد . . .
چرا دیوونگی نسبت به حساب نمیاد ؟؟؟
مثلا بگن : چه نسبتی باهاش داری ؟؟
منم بگم : دیـوونشـمـ
حـرف تــازه ای نـدارم
فقـط ....
خـزان در راه اسـت
کلاه بگـذار ســر خـاطــراتی که یـخ زده اند ،
شـاید یـادت بیـافتد جیب هـایت را وقتـی دست هـایم مهمـانشـان بـودنـد
کاش نجابتم را بهانه ی رفتنت نمیکردی
تا با دیدن هر هرزه ای به خودم بگویم
اگر مثل او بودم نمیرفت
عشــــق یعـــــنی
.....
وقــتـــــی ناراحــــــتم
.....
وقتــــــــی بغض کـردم
....
بغلم کـــنی و بگـــــــی
..
ببیـــنم چشـــــماتو
.......
منـــو نـــــــگاه کن
.....
اگه گریــــــــــه کنی
....
قـــــــــــهر میکنم میرمـا
...!!